کد مطلب:125097 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

پس از صلح
پس از آنكه قرارداد صلح و آتش بس بسته شد معاویه حركت نموده روز جمعه بود كه به نخلیه (لشكرگاه امام مجتبی علیه السلام) رسید، نماز را با مردم خواند و در خطبه اش گفت: «به خدا سوگند، من برای نماز و روزه و حج و زكات با شما نجنگیدم، زیرا شما این كارها را انجام می دهید، ولی برای حكومت با شما جنگیدم و خداوند آن را به من داد با آنكه شما خوش نمی دارید. بدانید كه من حسن را به چیزهایی وعده



[ صفحه 107]



داده ام و اینك همه ی آنها را زیر پا می گذارم و به هیچ یك وفا نمی كنم»!

سپس حركت نموده به كوفه وارد شد، چند روزی در آنجا ماند و چون كار بیعت گرفتن از مردم تمام شد، به منبر رفت و در خطبه اش گفت:... اما بعد، هیچ امتی پس از پیامبرشان اختلاف نكردند جز آنانكه گروه باطل بر گروه حق پیروز شد، (و چون دید كه خیلی بد شد و آبرویش با این سخن رفت، گفت:) مگر این امت كه گروه حق آن بر باطلش پیروز گردید.... [1] .

آن گاه از منبر فرود آمد و مردم را برای بیعت فراخواند. از مردم یكی بیعت می كرد، یكی سوگند می خورد كه من بیعت نمی كنم و تو را قبول ندارم... و دیگری می گفت: پناه به خدا از شر تو!... كار بیعت بدین شیوه می گذشت تا قیس بن سعد حاضر شد. معاویه گفت: قیس! بیعت كن. گفت: من همیشه از فرارسیدن چنین روزی اكراه داشتم... دوست داشتم كه با شمشیر میان روح و بدن تو جدایی اندازم ولی... آن گاه رو به مردم كرد وگفت: ای مردم، شما خوبی را به بدی عوض كردید و ذلت را به جای عزت و كفر را به جای ایمان گزیدید. اینك



[ صفحه 108]



پس از ولایت امیرمؤمنان و سید مسلمانان و پسر عموی پیامبر، این اسیر آزاد شده فرزند اسیر آزاد شده بر شما حاكم گشته كه بدترین شكنجه ها را به شما خواهد داد و به جور و ستم با شما رفتار خواهد نمود. پس چگونه شما این را نمی فهمید، مگر خداوند بر دلهاتان مهر زده و عقلتان را از دست داده اید؟!

معاویه از جا جست و بر دو زانو نشست و دست او را گرفت و گفت: تو را سوگند می دهم (كه از این لجاجت دست بردار.) آن گاه دست خود را بر دست او زد و مردم فریاد كردند: قیس بیعت كرد. قیس گفت: به خدا دروغ می گویید، من بیعت نكردم...

و نیز سعد بن مالك وارد شد و گفت: سلام بر تو ای پادشاه! معاویه در خشم شد و گفت: چرا نگفتی: سلام بر تو ای امیرمؤمنان؟ سعد گفت: اگر ما تو را امیر كرده بودیم امیرمؤمنان بودی، ولی تو این مقام را به زور اشغال كرده ای!....

سرانجام معاویه در همان سال (41 ه) به شام بازگشت و حكومت همه ی سرزمینهای اسلام را به دست گرفت، كارگزاران را معین كرد، فرمانداران را در جایهای خود گماشت.... اما خاطرش نه از سوی امام مجتبی و امام حسین علیهماالسلام آسوده شد



[ صفحه 109]



و نه از سوی یاران و شیعیان وفادار آن حضرت برخی شیعیان به دربار او می رفتند، با او مجادله می كردند و او را محكوم می نمودند كه ذكر آنها به طول می انجامد و در فرصتی مناسب باید نگاشته شود.

امام حسن علیه السلام نیز همراه برادر و سایر نزدیكان راهی مدینه شد و باقی عمر را در آنجا به سر برد.

معاویه سالی به مدینه آمد و برای زهر چشم گرفتن از مردم سخنرانی كرد و در میان سخنانش در حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به امیرمؤمنان و امام حسن بسیار بد گفت. امام حسین علیه السلام برخاست كه پاسخ گوید، امام حسن علیه السلام دست او را گرفت و نشاند و خود برخاست و فرمود: «ای كه از علی بد گفتی، من حسنم و پدرم علی، تو معاویه هستی و پدرت صخر (ابوسفیان)، مادر من فاطمه است و مادر تو هند، جد من رسول خدا است و جد تو حرب، جده من خدیجه است و جده ی تو فتیله (زنی بدنام). پس خدا لعنت كند از ما دو نفر آن كس را كه گمنام تر، حسبش پست تر، پیشینه اش بدتر و دارای سابقه ی كفر و نفاق است. و گروههایی از اهل مسجد آمین گفتند. [2] .



[ صفحه 110]



و زمانی دیگر امام مجتبی علیه السلام در حضور معاویه منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم معاویه چنین پندارد كه من او را شایسته ی خلافت دانسته و خود را شایسته ندانستم؛ معاویه دروغ می گوید، من به حكم كتاب خدا و بیان پیامبر خدا از او به ولایت بر مردم شایسته ترم؛ به خدا سوگند، اگر مردم با من بیعت می كردند و اطاعت و یاری می نمودند از باران آسمان و بركات زمین بهره مند می شدند و تو نیز ای معاویه در خلافت طمع نمی كردی؛ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هیچ امتی كار حكومت را به مردی واگذار نمی كند با آنكه داناتر از وی در میان آنان وجود داشته باشد جز آنكه كارشان به پستی می گراید و سرانجام چون گوساله پرستان (پرستشگر طاغوتهای زمان) شوند...». [3] .

این درگیریها، پرخاشها، احتجاجها و شورشها ادامه داشت، از سویی برخی از شیعیان مانند حجربن عدی و یارانش بر امیران شهر اعتراض می كردند، به معاویه بد می گفتند و تحت تعقیب قرار می گرفتند. او دستور داد هر كه را گمان بردید از شیعیان است حقوق او را قطع كنید، خانه اش را بر سرش خراب كنید و هیچ كس از آنان را امنیت ندهید



[ صفحه 111]



از سوی دیگر خوارج سربرداشتند و به جنگ با كارگزاران معاویه برخاستند. او از امام حسن علیه السلام خواست كه با او در سركوب خوارج همكاری كند، امام پاسخ داد: اگر بنا باشد با كسی بجنگم نخست با تو خواهم جنگید.

شورشهای دیگری نیز چون شورش موالی (غیر عربها) انجام گرفت و سركوب شد. بالاخره چون پایه های حكومت معاویه استوار گردید بر آن شد كه یزید را به جانشینی خود معرفی كند، ولی با وجود امام حسن و امام حسین چنین كاری امكان نداشت، ازاین رو این كار را به سالهای آخر عمر خود موكول كرد.ولی باز هم تاب تحمل امام مجتبی را نداشت، از این رو تصمیم به مسموم ساختن امام گرفت.



[ صفحه 113]




[1] تاريخ يعقوبي 216:2.

[2] ارشاد و مفيد : 191.

[3] بحارالانوار 22:44.